دلم مسیر دانشگاه به شهرداری رو میخواد . (با دوستااامممT_T)
سر زدن به کتاب فروشیا ... حتی خریدن اون همه کتابای درسی 🤧 .
صبحونه توی کافه کیک و برانچ توی کافه تراس T_T .
ترجیح دادن خرید قهوه به دیر رسیدن به امتحان .
اول پرت کردن کیف به میز موردنظرمون توی سلف، بعدش نشستن دور میز .
وقتایی که امتحان میدادیم و بدون اطلاع میرفتیم توی سلفِ ساکت و خلوت و میدونستیم که میتونیم همو اونجا پیدا کنیم .
اون صبحی که بعد از امتحان نشسته بودیم روی نیمکتا و یه موش مثل پلنگ از کنارمون رد شد و خیلی ریلکس به حرف زدنادامه دادیم .
همون روز محمد گفت چرا منتظرید بچها گفتن دوست پسرش (من) میخواد بیاد دنبالش و برگشت بهم گفت میخوایکرایه ندی؟ خااا ! 😂😂
وقتایی که توی ۵ثانیه میتونستیم با پله از طبقهی اول دانشگاه بریم طبقهی دوم و میموندیم تا آسانسور بیاد و بعد از ۱دقیقه برسیم طبقه دوم .
از کتاب فروشیای توی دانشگاه نگممم که نصف کتابخونه مو با اونا پر کردمممم T___T .
#ناراحت نوشت, دانشگاه, درس نوشت, رشت